روزی مرحوم کاشف الغظا، یکی از مراجع بزرگ تقلید، پس از پایان درس فرمودند:"من دختری دارم که وقت ازدواجش فرا رسیده است، اگر یک فرد متدین و اخلاقی باشد من او را به دامادی می پذیرم و دخترم را به همسری او در می آورم." در این میان، یکی از حضار از جای خود برخواست و پس از لحظه ای، بدون اینکه سخنی بگوید، نشست. پس از اتمام جلسه، مرحوم کاشف الغطا او را به منزلشان دعوت کردند. معلوم شد یکی از شاگردان فاضل، متدین و خوش اخلاق خود اوست. بنابراین، بدون اینکه نیاز به تحقیق بیشتری درباره ی او داشته باشد، درباره ی امکانات مالی اش از او پرسیدند. طلبه جوان در پاسخ گفت:"چیزی ندارم." مرحوم کاشف الغطا فرمودند:"مانعی ندارد، این منزل ما یک اتاق خالی دارد که فعلا به آن نیازی نداریم و شما می توانید در آن زندگی کنید." سپس در همتن شب، مقدمات عروسی و ازدواج را فراهم کرد و دخترشان را به رسم آن روزگار عروس کردند. داماد کسی نبود جز مرحوم حاج شیخ محمدتقی مسجدشاهی اصفهانی که بعد ها یکی از مراجع بزرگ تقلید شد.

 

احمدحسین شریفی، آیین زندگی(اخلاق کاربردی)، قم، معارف، 1384، ص177