پایگاه فرهنگی مذهبی مجازی

۲۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

تدبر در قرآن

امام خامنه ای(مدظله العالی) می فرمایند:"تلاوت قرآن یک فضیلت بزرگ و یک ثواب است، اما این تلاوت وسیله ای برای رسیدن به معرفت است. این قرآن یک اقیانوس عظیم است. هرچند بیشتر به جلو بروید تشنه تر می شوید و علاقه مند تر می شوید و دل شما روشن تر می شود. در قرآن، باید تدبر کرد. من از شما جوانان خواهش می کنم که با معانی قرآن انس پیدا کنید و ترجمه قرآن را بفهمید، من بارها این را از جوانان خواسته ام و بسیاری هم اقدام کرده اند. قرآن را که هر روز تلاوت می کنید، هرچند تلاوت کرده اید، ترجمه آن را هم نگاه کنید، بگذارید این مفاهیم در ذهن جوان شما حک شود. در آن صورت فرصت تدبر پیدا خواهید کرد".


از بیانات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) در اختتامیه مسابقات قرآن کریم، 1379/8/9

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چهار چیز در چهار چیز

پیامبر خدا(ص) فرمودند: خداوند چهار چیز را در چهار چیز قرار داده است:

اول: برکت علم را در تعظیم استاد قرار داده است. شاگرد باید استادش را تعظیم کند و به او احترام بگذارد... من هر شب برای آشیخ مرتضی زاهد(ره) یک سوره قرآن می خوانم این ها در برکت علم تاثیر دارد.

دوم: بقای ایمان در تعظیم خداست؛ اگر خدا را بزرگ بشماری، ایمانت باقی می ماند. خواندن نمار در اول وقت تعظیم الله است.

سوم: اگر کسی می خواهد در دنیا شاد باشد و دست به هرچه می زند طلا بشود، می بایست به پدر و مادرش نیکی کند.

چهارم: اگر می خواهی که از آتش دوزخ رهایی یابی، مردم را از خود نرنجان و آن ها را اذیت نکن.


از فرموده های آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حقوق مومن بر مومن

در احوالات عالم ربانی، ملااحمد مقدس اردبیلی(ره) آمده است که در یکی از سفرهایی که با گروهی به سمت عتبات می رفتند، یکی از زوار، که او را نمی شناخت، به او گفت:"جامه های مرا ببر نزدیک آب و بشوی و چرک آن ها را بگیر". ملا احمد قبول کرد و جامه های آن مرد و را برد و شست و آورد تا به او بدهد. در این هنگام، آن مرد او را شناخت و خجالت کشید؛ دیگران هم او را توبیخ کردند. مقدس اردبیلی فرمود:"چرا او را ملامت می کنید؟" مطلبی نشده است، حقوق برادران مومن بر یکدیگر بیش از اینهاست".


رضا مختاری، سیمای فرزانگان، قم، دقتر تبلیغات اسلامی، 1366، ج3، ص295

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوری از تکبر

مردی از روی تحقیر به سلمان گفت:"تو کیستی؟" سلمان گفت:"آغاز من و تو نطفه ای است پلید و آخر من و تو مرداری است گندیده و چون روز قیامت شود و ترازوها نهاده شود، هرکه ترازویش سنگین باشد، کریم و بزرگوار است و هر که ترازویش سبک باشد لئیم و پست خواهد بود."


علی مشکینی، درس هایی از اخلاق، ترجمه علی رضا فیض، قم،الهادی، 13676، ص245

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

استفاده ی هرچه بهتر از ماه مبارک رمضان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من یک بسیجی ام، همین!

یک روز برای کسب اطلاع از کمبود های انبار به آن قسمت سرکشی می کرد. وقتی مشغول بازدید از وضعیت انبار بود، مسئول انبار، حاج امرالله، که آقا مهدی را از روی قیافه نمی شناخت، رو به او کرد و با صدای بلند گفت:"جوون! چرا همین طور ایستاده ای و نگاه می کنی؟ بیا کمک کن تا این گونی ها رو به انبار ببریم، اگه اومده ای اینجا کار کنی، باید پا به پای بقیه این بارهارو از کامیون خالی کنی! فهمیدی بابا؟" کتف آقا مهدی، قبلا مورد اصابت تیر قرار گرفته بود و نمیتونست زیاد از آن کار بکشه. با این وصف، مشغول به کار شد. نزدیک ظهر، یکی از بچه های سپاه برای دادن آمار به حاج امرالله به اونجا آمد. حاج امرالله به او گفت:"یه بسیجی پرکار امروز به کمک ما آمده نمی دانم کدام قسمت است. می خواهم بروم و از فرمانده اش بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کند" و به آقا مهدی اشاره کرد. آن سپاهی، که ایشان را می شناخت، به سرعت به کمک آقا مهدی رفت و به حاج امرالله گفت:"آخر می دانی او کیست؟ این آقا مهدی باکری است. فرمانده لشکر خودمان." حاج امرالله و دیگر بسیجی ها به طرف او رفتند. آقا مهدی بدون اینکه بگذارد آنها حرفی بزنند، صورتشان را بوسید و گفت:"حاج امرالله، من یک بسیجی ام، همین!".


ابراهیم گودرزی، من یک بسیجی ام، زندگینامه شهید سردار سرلشکر پاسدار مهدی باکری، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1374

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

طمع قربانگاه خرد

طمع آن چنان انسان را به بند می کشاند که حتی نتواند گامی به پیش بردارد. برای رفتن به سوی مقصد تربیت ابتدا باید این بند ها را گشود، چنان که پیشوایای آزادگان علی (ع) می فرمایند:"الطمع رق موبد"؛ طمع بردگی همیشگی است. یعنی: از بردگی بدتر، طمع داشتن است.


نهج البلاغه، حکمت 177


قطع طمع از دستان مردم
به نقل از لقمان حکیم:"پسرم!... اگر خواستی عزت دنیا را گردآوری، طمع خود را از آنچه در دستان مردم است، قطع کن، زیرا پیامبران و صدیقان، تنها به سبب قطع طمع به چنان مقاماتی رسیدند".

محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج13، ص419
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پدرم گمشده

مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) می فرماید:"ما مثل بچه ای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می کنند. بچه جلب ویترین مغازه ها می شود و دست پدر را رها می کند و در بازار گم می شود و وقتی متوجه می شود که دیگر پدر را نمی بیند، گمان می کند که پدرش گم شده است، در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیا و اولیاء پدران خلقند و دست خلایق را می گیرند تا آن ها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالب خلایق جلب متاع های دنیا شده اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شده اند. امام زمان (عج) گم و غایب نشده است، ما گم و محجوب گشته ایم.


هزار و یک کلمه، ج1، ص53

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

درسی از سیره زندگی امام خمینی (ره)

شاید یکی از زیباترین لحظات و دقایق زندگی جنگی همه فرماندهان و رزمندگان، دیدار هایی بود که بعد از پایان عملیات ها با حضرت امام داشتند. در یکی از این دیدارها بود که تا امام (ره) آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام (ره) گفت:"چه ایرادی داره پسرم؟!" یکی از محافظ ها اشاره کرد که فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست. حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکس ها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آماده گزارش بود که امام (ره) از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام (ره) ار کنار فرماندهان رد شد و رفت کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همه مان جالب بود که چرا هیچ کس به این قضیه توجه نداشت و جالب تر آنکه چرا امام (ره) به کسی دستور نداد چراغ ها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و کلید را زد.


روایتی از سردار محمد جعفر اسدی، فرمانده لشکر 33 المهدی (عج)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شما اگر جایی آتش باشه بنزین داخلش می ریزید؟!

سوار تاکسی که شد از راننده خواست که نوارش را خاموش کند. راننده، که جوان خوش چهره ای بود، گفت:"بابا بیخیال! ما جوانیم، بذارید آزاد باشیم". محمود گفت:"شما اگر جایی آتش باشه، بنزین داخلش می ریزید؟!" پسر جوان، که از سوال تعجب کرده بود، گفت:"نه! این طوری که آتش شعله ور میشه.". محمود گفت:" خوب، شما جوانید و آتش شهوت درونتون شعله وره. دیگه نباید با این چیزا بیشترش کنید؛ ممکنه به جایی برسه که دیگه نتونید جلوش را بگیرید و دین و دنیاتون را از دست بدید!".


خاطره ای از شهید محمود سعیدی نسب، از فرماندهان گردان حضرت ابوالفضل (ع) لشکر 41 ثارالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰